جدول جو
جدول جو

معنی غالب اسدی - جستجوی لغت در جدول جو

غالب اسدی
(لِ)
ابن عبدالله اسدی. از شجاعان سپاه مسلمین در محاربۀ سعد وقاص و رستم فرخزاد. در حبیب السیر آرد: سعد وقاص با لشکر عرب مغفر توکل بر سر نهاده و زره مصابرت در بر افکنده شمشیرهای برّان به قصد کافران آخته و سنانهای جان ستان بر گوش اسبان راست ساخته. در برابر ایشان (ایرانیان) بایستادند و مبارز خواستند و در آن روز نخست غالب بن عبدالله اسدی و عاصم بن عمرو تمیمی قدم در میدان مردان نهاده از جانب کفار هرمزان که در سلک حکام فرس انتظام داشت با دیگری از شجعان به مبارزت آن دو پهلوان مبادرت نمودند وغالب هرمزان را مغلوب گردانیده دستگیر کرد و کمند اسر در گردانش انداخته نزد سعد برد. (حبیب السیر چ خیام ج 2ص 478). و رجوع به غالب بن عبدالله بن مسعر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(لِ)
ابن عثمان بن محمد، ابواحمد بن ابی غالب الازدی النحوی البصری. وی از ابوبکر بن الانباری نحو فراگرفت، و در فنون عربیت بارع، و عارف به لغت بود، در پایان زندگانی نابینا شد. ولادت وی در 319 و در 396 هجری قمری در روزگار خلافت القادر باللّه درگذشت. (معجم الادباء ج 4 ص 274). رجوع به عنوان قبل شود
لغت نامه دهخدا
(لِ)
ابن محمد بن عمرو بن حبیب بن حسان بن منذر بن عمار اسدی، مولی بنی اسد بن خزیمه. کنیت وی ابوعلی و ملقب به جزره. حافظی عارف از ائمۀ حدیث و مرجع علم آثار و معرفت نقلۀ اخبار است. وی سفر بسیار کرد و در شام و مصر و خراسان مشایخ را بدید و از بغداد به بخارا شد و در آنجا سکونت جست و روزگاری حدیث از حفظ می گفت و کتابی نداشت. او از سعید بن سلیمان و علی بن جعد و خالد بن خداش و عبیدالله عیشی و ابونصر تمار و هدبه بن خالد و ابراهیم بن حجاج سامی و یحیی بن معین و منجاب بن حارث و علی بن مدینی و ابوبکر و عثمان و قاسم پسران ابی شیبه و محمد بن عبدالله بن نمیر و یحیی بن حمانی و ابوربیع زهرانی و احمد بن صالح مصری و هشام بن عمار دمشقی و حکم بن موسی و هیثم بن خارجه و هارون بن معروف و ابراهیم بن زیاد سبلان و ابراهیم بن منذر حزامی و داود بن عمرو ضبی و نوح بن حبیب قومسی و وهب بن بقیۀ واسطی و محمد بن عبادمکی و سریج بن یونس و بسیاری دیگر روایت کند. او مردی صدوق، ثبت و امین است و به مزاح و دعابت مشهور. گویند وی را بدانجهت جزره خوانند که هنگام قرائت حدیثی لفظ خرزه را جزره خواند. و گویند که در بخارا مردی حافظ بود ملقب به جمل. روزی با صالح جزره به راه می رفت، پس به اشتری رسیدند که بار جزره بر پشت داشت. جمل خواست که صالح را خجل کند، پرسید ای اباعلی بر پشت این اشتر چیست ؟ صالح گفت این منم که بر پشت توام. از صالح نقل است که در بغداد دو شاعر بودند یکی معتزلی و دیگری صاحب حدیث، روزی مرد معتزلی بر من گذشت و گفت: ای پسرک من چند نویسی ؟ چشمانت کور و پشتت خم شود سپس به گور روی. و کتاب من بگرفت و بر آن بنوشت:
ان القرائه و التفقه والتشاغل بالعلوم
اصل المذله والاضاقه و المهانه و الهموم.
سپس او برفت، دیگری بیامد و آن دو بیت را بخواند و گفت: دروغ گفت این دشمن خود بلکه نام توبلند و علم تو منتشر و با نام پیغمبر تا آخرالزمان باقی خواهد ماند. و این دو بیت بنوشت:
ان التشاغل بالدفاتر و الکتابه و الدراسه
اصل التقیه و التزهد و الریاسه و السیاسه.
و از صالح نقل است: مرا با هشام بن عمار شرط بود که هر شب یک ورقه به انتخاب خویش بر او بخوانم و من کاغذ فرعونی برمیگرفتم و با خطی مقرمط می نوشتم و چون شب فرامیرسید بر وی میخواندم تا وقت نماز شام می شد، پس چون نماز شام ادا میکرد باز به خواندن آغاز می کردم و او میگفت ای صالح این ورقه نیست بلکه شقه است. و نیز بکر بن محمد صیرفی از او حدیث کند که عبدالله بن عمر بن ابان کسانی را که از اصحاب حدیث نزد او میشدند آزمایش میکرد، چه او در تشیع غالی بود و چون من نزد وی رفتم پرسید چاه زمزم را که کنده است ؟ گفتم:معاویه بن ابی سفیان. گفت خاک آن را که نقل کرد؟ گفتم عمرو بن عاص. پس فریاد کشید و مرا براند و خود به خانه شد. رجوع به تاریخ بغداد ج 9 صص 322- 328 و تاریخ ابن عساکر صص 381- 382 شود
لغت نامه دهخدا
(لِ)
ابن وابصه الاسدی. طبری و غیره او را صحابی دانسته اند ولی ابن حبان او را از تابعین شمرده است و وی از پدرش روایت کند و اهل جزیره از او روایت میکنند، وی در آخر خلافت هشام درگذشته است. در نسبت او اختلاف است. مرزبانی نویسدوی شاعری مسلمان و متدین و عفیف بوده است و از جانب محمد بن مروان ولایت رقه یافت. (الاصابه ج 3 و 4 ص 56). ابن الندیم او را یکی از شعرای عرب دانسته که دیوان او را ابوسعید سکری و اصمعی و ابوعمرو شیبانی گرد کرده اند. (ابن الندیم). رجوع به شدالازار ص 56 شود
لغت نامه دهخدا